- برای اینکه لباسهای قشنگ بپوشیم و با دوستامون شادی کنیم. ولی من چیزهای ترسناکش رو دوست ندارما. مثل شبح و هیولا چون شب خواب بد میبینم. کاش تو هالوین کارهای ترسناک نمیکردن اونوقت جالبتر بود مگه نه؟
- شبح و هیولا که ترسناک نیست. چون وجود نداره. از چیزای الکی که نباید ترسید.
- چیزای ترسناکِ واقعی وجود دارن؟
- آره دخترم. یه چیزهایی تو دنیای ما هست که خیلی خیلی ترسناکه. مثل ناامیدی.
تسنیم باخنده گفت: این که چیزی نیست. ترس نداره.
گفتم: چرا خیلی ترس داره. آدمی که ناامید بشه خیلی خطرناک میشه. چون قلبش تار عنکبوت میبنده، کم کم دلش سیاه میشه و تبدیل میشه به یک مُردهای که راه میره.
تسنیم ساکت شد و حرفی نزد. چند دقیقه بعد گفت: "مامان من فکر کنم تیریک اور تیریت هم کار خوبی نباشه. آخه چرا به خاطر یه شکلات باید دیگران رو ترسوند!"
"تیریک اور تیریت" کاری مثل قاشقزنیست با این تفاوت که بچهها خودشان را ترسناک میکنن و برای جمع کردن شکلات درب خانه همسایهها را میزنند.
میدانستم تسنیم دارد تلاش میکند با منطقش با احساس کودکانهاش مقابله کند. دلش میخواهد مثل بقیه دوستانش لباس مدلدار بپوشد و بهانهای برای شادی و خنده داشته باشد ولی عقلش فرمان دیگری میدهد.
ذهن من هم متلاطم بود. اگر جشن بگیریم، باید کلی از هنجارها و قوانینی که برایش ارزشمند کردهام زیر پا بگذارم و اگر مانعش شوم، باز هم منعی جدید بر دوش کوچکش اضافه میشود. باری که نمیدانم تا کی و کجا ظرفیت حملش را دارد.
در تقلای ذهنی بودم که تسنیم به کمکم آمد.
- مامان وقتی یه کاری خوب نیست چرا عوضش نمیکنن و به جاش یه کار خوب کنن؟
- اوه چه حرف مهمی زدی! ما میتونیم این کار رو کنیم. ما با یه کار خوب عوضش میکنیم تا بقیه هم از ما یاد بگیرن.
تسنیم خوشحال شد. گفت: خیال کنیم هالوین یه شب ترسناکه که همه چیزای شیطونی اومدن شهر رو خراب کنن بعد من مثل یه قهرمان میرم اونایی که ترسیدن رو نجات میدم. اون لباس فرشتهایه که بال داره بپوشم؟
تا به خانه برگردیم به راههای خوبی فکر کردیم تا هالوینی متفاوت داشته باشیم.
🔸روز بعد، به بخش کودکان بیمارستان مرکزی شهر رفتم و برایشان توضیح دادم من و دخترم تصمیم داریم به مناسبت هالوین بچههای بیمار را شاد کنیم و برای بخش کودکان خیرات جمع کنیم. چنان استقبالی کردند که انتظارش را نداشتم در عرض چند روز، بیمارستان مراحل قانونی کار را انجام داد و یک صندوق کوچک به همراه معرفینامه تحویلم داد.
با معلم تسنیم هم درباره طرحمان صحبت کردم تا به والدین اطلاعرسانی کند که اگر کسی مایل است به ما بپیوندد.
معلم تسنیم هم حسابی این ایده را تحسین کرد و گفت من و پسرانم هم در این طرح شرکت میکنیم.
یک متن برای بچهها نوشتم تا وقتی در خانهء همسایهها میروند از روی آن بخوانند و مردم از طرح مطلع شوند. بستههای کوچک تنقلات هم آماده کردیم تا به عنوان تشکر به افرادی که مشارکت میکنند بدهیم.
روز هالوین تسنیم لباس فرشتهای را پوشید و صندوق به دست راهی خانهء همسایهها شدیم.
درب هر خانهای که باز میشد تسنیم پیامش را با صدای بلند می خواند و منتظر عکس العمل صاحبخانه میشد.
از برخورد مردم شوکه شده بودم! طوری با احساسات فراوان تسنیم را تحسین میکردند و با سخاوت پول در صندوق میریختند که فراتر از انتظارم بود.
از پیامی که تسنیم میخواند کپی گرفته بودم. اغلب پیرترها یک نسخه از متن را برداشتند تا به فرزندان و نوههایشان نشان دهند.
درب آخرین خانه را که زدیم، یک خانم مسن پشت در ظاهر شد، معلوم بود چندان خوشش نمیآید بچهها برای هالوین درِ خانهاش بیایند. تسنیم که شروع به خواندن کرد حالت صورتش تغییر کرد، گفت: "میشه بیاید تو خونه تا من با دقت گوش بدم."
وارد خانه شدیم. تسنیم که میخواند او سرش را پایین گرفته بود. پیام که تمام شد دیدم چشمهایش پر از اشک است. به تسنیم گفت: "میدونی با قلب من چی کار کردی؟ متنت قلب من رو تکون داد. تو واقعا یه فرشتهای." بعد کیف پولش را آورد و هر چه پول نقد داشت داخل صندوق ریخت. به تسنیم گفت: " من از هالوین بدم میاد. فکر نکنی جز فرهنگ استرالیاست، امریکاییه. واسه ما نیست."
بعد رو به من کرد گفت: "همهش به خاطر پول و تجارته! به اسم هالوین چقدر آشغال میفروشن."
موقع خداحافظی خانم همسایه چندتا کپی از نوشتهها را برداشت تا برای همکاران و دوستانش ببرد که آنها هم یاد بگیرند. به خانه که برگشتیم تسنیم رفت سراغ موبایل. به مادربزرگش زنگ زد و گفت: "مامانی من تو هالوین فرشته بودم میدونی یعنی چی؟ یعنی یه کار مهم!"
🔸متنِ پیام:
Halloween is coming. I will not trick you for having treats. I will not scare you by fake horror or ghost, skeletons.
Indeed, I am going to remind you of something that could be scarier in our real-world such as the growing hopelessness of people, suffering from poverty, or having a challenge with an illness.
It could be so scary if somebody loses hope and we do not care about it.
Halloween is coming, and I am going to wipe the spider's web of sadness from the heart of sick children. I am going to help them to fight their fears and horrors. I would like to be a superhero to save the day, even in the dark night.
Would you like to join me with a donation for University Hospital?
So be a helpmate and donate.
Thank you
هالوین در راه است.
من به خاطر شکلات شما را گول نمیزنم.
من شما را با ترسهای دروغی مثل شبح و اسکلت وحشتزده نمیکنم.
در عوض من میخواهم به شما مطلبی را یادآوری کنم که در دنیای واقعی ما میتواند خیلی ترسناک باشد مانند زیاد شدن آدمهایی که ناامید شدهاند آدمهایی که از فقر، بیماری یا معلولیت رنج میبرند.
خیلی ترسناک است اگر کسی امیدش را از دست بدهد و برای ما مهم نباشد.
هالوین در راه است و من میخواهم تارهای عنکبوتی غم را از قلب کودکان بیمار بزدایم. من می خواهم به آنها کمک کنم با ترس و وحشتشان بجنگند. من دوست دارم قهرمانی باشم که روز آنها را میسازد حتی در شب سیاه.
آیا شما هم دوست دارید به من ملحق شوید؟
پس با انفاقتان یاری کنید.
متشکرم
🔹تصویر 1 : تنقلات و پیامهایی که آماده کرده بودیم.
🔹تصویر 2 : چند تا از والدین هم اعلام همکاری کردند و قرار گروهی گذاشتیم تا یک محله رو با هم بریم.
🔹تصویر 3 : هنوز جمعآوری خیرات ادامه داره و قراره امروز هم تو مدرسه بچهها پول جمع کنند.